جدول جو
جدول جو

معنی گاو راندن - جستجوی لغت در جدول جو

گاو راندن
(زَ بَ سَ رِ کَ دِ تَ)
شیار کردن: قعقعه، گاو راندن. (منتهی الارب) : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کام راندن
تصویر کام راندن
کنایه از به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم راندن
تصویر گرم راندن
کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ فَ)
موجب اخراج ریح شدن
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ دَ)
گوارانیدن. رجوع به گوارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَبَ اَ دَ)
کنایه از میراث و نفع یافتن. (برهان). کنایه از میراث یافتن و حالتی بهم رسیدن و دولتی بتازگی ظاهر شدن و انتفاع کلی یافتن. (آنندراج) :
به هندوستان پیری از خر فتاد
پدرمرده ای را به چین گاو زاد.
نظامی (از آنندراج).
امری عجیب و غریب سانح شدن، لیکن ظاهر آن است که گاو زادن تنها بدین معنی نیست. بلکه به چین گاو زادن (است) چه مشهور است که در چین گاو نمی زاید پس گاو زادن عجیب درآنجاست نه هر جا. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ)
پذیرفتانیدن. قبولانیدن. به باور داشتن. قبولاندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
تند راندن. سریع رفتن:
رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکری جرار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سوق کار. انجام دادن آن. اداره کردن شغل
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
کام راندن در چیزی، کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن. نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج). بهره بردن از چیزی. متمتع شدن از چیزی:
جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای
که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام.
سوزنی.
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم.
خاقانی.
، عیش و عشرت کردن با کسی:
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند.
فردوسی.
یک چند شها کام بزم راندی
شاید که کنون کار رزم سازی.
مسعودسعد.
ز گیتی کام راندن با تو نیکوست
ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست.
(ویس و رامین).
مدت ششماه میراندند کام
تا به صحت آمد آن دختر تمام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
آشفتن. درهم و برهم کردن، چنانکه نخ و ابریشم و جز آن را به طوری که باز کردن آن آسان نباشد. (یادداشت مؤلف).
- به هم گوراندن، گوراندن. رجوع به گوراندن شود.
- کار را گوراندن، آشفته کردن آن
لغت نامه دهخدا
بردن گاو بصحرا برای چرا و غیره، شیار کردن زمین: هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاوراند و تخم نیفشاند. (گلستان سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تندرفتن تیز شتافتن: رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند بزیر رایت منصور لشکری جرار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گاو زادن برای کسی یا گاو کسی زادن، نفعی غیر مترقب بدو رسیدن انتفاع کلی یافتن او: بهندوستان پیری از خر افتاد پدر مرده ای را بچین گاوزاد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو ها و امیال خود را تحقق بخشیدن کام یافتن، عیاشی کردن خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار راندن
تصویر کار راندن
انجام دادن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلو راندن
تصویر جلو راندن
نییدن
فرهنگ لغت هوشیار
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم راندن
تصویر گرم راندن
((گَ. دَ))
تاختن، چهارنعل رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز راندن
تصویر باز راندن
((دَ))
حکایت کردن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را)، آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باوراندن
تصویر باوراندن
متقاعد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره